تار آمال
شبى که گذشت، تو را به خواب دیدم،
مرا نصیحت مى گفتى،
و مى گفتى که آدمى، خود، خصم خود است،
در همان عالم خواب، احساسم این بود، که این سخن را از نوشته اى مى خوانى،
به چشمانت چشم دوختم، دیدم به گوشه اى نظاره گر است،
به آن گوشه نظر دوختم،
و نوشته اى نیافتم،
و نیافتم جز عنکبوتى، که در میان تارهاى خود افتاده بود، و نه پس مى رفت، و نه پیش!
نیست خصمى آدمى را غیر خود چون عنکبوت ----- دام راه هر کسى از تار آمال خود است.
ادامه مطلب ...